مجله ماشين ها بچه هاي خرمشهر



" شاپرکها در برابر باد مي رقصند "

نمي دانم چرا دست از بعضي کارهايي که ديگر برايم عادت شده بود بر نمي داشتم .
اينکه در هرجا و مکان مطالب نوشتاري ام را از کيف يا جيب پيراهن بيرون آورده از کمترين فرصت براي خواندن استفاده مي کردم .
 مثل همين الان که بر روي سکوي سنگي کنار شط  زير درختاني که سايه خود را همانند چتر بر روي زمين گسترانده بودند نشسته ام .
داشتم سطرهاي آخر پاراگراف ، ايميلي را که توسط دوستي به " in box " فرستاده شده بود و اصطلاح نصيحت نامه را شامل مي شد مي خواندم .
 او نوشته بود :
سيد جان ،  تو برو زندگي ات را بکن .
 دلت براي خودت بسوزد و آينده ات .
 ديگران سودش را مي برند و تو غصه اش را مي خوري !
خوش ندارم از من دلگير شوي ،
و گر نه " خرمشهر " را کي داده کي گرفته  !
.
يکي خم شده بود و با کنجکاوي نوشته هاي من را با دقت تمام و مو به مو مي خواند .
فکر کردم خود درونم است که با من هم خواني مي کند .
 اما وقتي نفسهاي گرمش را احساس کردم و موهاي بلندش بر روي ديده گانم افتاد !
تازه متوجه حضورش شدم .
دختري با قد متوسط  ، حدودا سي و اندي سال که از ظاهرش جسارت و بي باکي نمايان بود .
در اين انديشه بودم که کيست ، يا چه نسبتي با من
دارد ، که اين گونه به من چسبيده است ؟ مگر مي شود چايي نخورده پسر خاله شده باشيم ؟
که او خود به زبان آمده و من از صراحت کلامش متوجه شدم  بايد دانشجو باشد .
او فقط دو کلمه گفت : انرژي تان را هدر ندهيد .
خرداد سالي يکبار است و از الان تا روز سوم خرداد هم وقت بسيار !
سپس راهش را گرفت و رفت .
من که مبهوت زيبايي و برق چشمانش شده بودم گفتم : اما سوم خردادي وجود ندارد .
ايستاد .
سر برگرداند .
 و شگفت زده از اعماق وجودش طوري آه کشيد که نفسم بند آمد .
براي اينکه نفسي تازه کرده باشم ، گفتم : حماسه سوم خرداد را بار ديگر بايد از نو ساخت .
بايد با آن و خاطراتش زندگي کرد ، نفس کشيد .
نويسنده :#سيد_حميد_موسوي_فرد
#ايران_خرمشهر
15/مهر/95
06/October/2016


داستان کوتاه : شاپرک ها


 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهترین ها جان جانان ارزان سرا کاشان حامی شرکت خدماتی عرش گستر دانلودستان وب گاه رسمی منتظران سرگروه آموزشی درس تربیت بدنی منطقه بسطام مدلو حروف